مردی که کمک خواست
به گذشته پرمشقت خویش میاندیشید، به یادش میافتاد که چه روزهای تلخ و پرمرارتی را پشت سر گذاشته، روزهایی که حتی قادر نبود قوت روزانه زن و کودکان معصومش را فراهم نماید. با خود فکر میکرد که چگونه یک جمله کوتاه- فقط یک جمله- که در سه نوبت پرده گوشش را نواخت، به روحش نیرو داد و مسیر زندگانیاش را عوض کرد و او و خانوادهاش را از فقر و نکبتی که گرفتار آن بودند نجات داد.
رسول اکرم و دو حلقه جمعیت
رسول اکرم صلّی الله علیه و آله وارد مسجد شد، چشمش به دو اجتماع افتاد که از دو دسته تشکیل شده بود و هر دستهای حلقهای تشکیل داده سرگرم کاری بودند. یک دسته مشغول عبادت و ذکر و دسته دیگر به تعلیم و تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن سرگرم بودند. هر دو دسته را از نظر گذرانید و از دیدن آنها مسرور و خرسند شد. به کسانی که همراهش بودند رو کرد و فرمود: این هر دو دسته کار نیک میکنند و بر خیر و سعادتند.» آنگاه جملهای اضافه کرد: لکن من برای تعلیم و دانا کردن فرستاده شدهام.» پس خودش به طرف همان دسته که به کار تعلیم و تعلم اشتغال داشتند رفت و در حلقه آنها نشست.
داستان راستان شهید مطهری
درباره این سایت